در دلم آمد که دست به انتحار زنم
هموطن , سه شنبه 28 تير 1384 - ساعت 15:57

یکی از کارمندان قدیمی شکایت روزگار نامساعد به نزد وزیر برد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت با رفاقه نمی‌آرم.

 

ی«زخم قلم»- آبان 1340-کی از کارمندان قدیمی شکایت روزگار نامساعد به نزد وزیر برد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت با رفاقه نمی‌آرم. بارها در دلم آمد که دست به انتحار زنم و رخت از این جهان فانی بسرای باقی برم. از شماتت آشنایان می‌اندیشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عیال برعدم لیاقت حمل کنند. چه کنم تا از این مذلت رهایی یابم؟
وزیر گفت آنچه تو گویی خلاف حق است و حقیقت به یاد آر روزی که لخت بودی و عور و اکنون که عائله‌ای به حد وفور دارای صاحب زندگی شده ولو به حال بندگی باشد.
کارمند گفت قربان حقیر فقیرکی لخت بودم و عور که امروز چنین گرفتار باشم و رنجور؟
وزیر فرمود مگر خردی فراموش کردی که از مادر لخت و عور به دنیا آمدی و عاقبت کار نیز به آن نحو از دنیا خواهی رفت برو... برو شکر کن که حالا باز یک دست کت و شلوار داری!




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news35976.html