آفتاب اینجاها هیچ دیده نمی‏شود
هموطن , دوشنبه 10 مرداد 1384 - ساعت 11:15

صبح برخاستم، احوالم خوب بود. هوا ابر است و باران می‏آید.

 

روز نوزدهم ربیع الثانی – بلژیک - سفر ناصرالدین شاه به فرنگ – ص 93- صبح برخاستم، احوالم خوب بود. هوا ابر است و باران می‏آید. آفتاب اینجاها هیچ دیده نمی شود. امروز روز عیدی از فرنگیان است. جمعی از دختران و زن‏ها از کوچه مقابله هتل ما گذشته به کلیسا می‏رفتند.
در کوچه‏ها همه چراغ گذاشته بودند و درخت‏های متعدد که توی کوزه‏ها بود آورده زمین کوچه را از علف سبز فرش کرده، کشیش بزرگ را با تشریفات بردند به کلیسا. دخترهای قشنگ به قدر 200 نفر همه با لباس‏های سفید خوب تور سفیدی به سرکشیده همه با دسته گل باز دسته دیگر از آنها کوچکتر به قدر دویست سیصد نفر سرچوب‏ها گل بسته در دست گرفته بودند.
خلاصه شب را رفتم به تماشاخانه. بسیار به عمارت ما نزدیک بود پیاده رفتم زن و مرد زیادی بودند.
تماشاخانه بسیار کوچکی است از تماشاخانه حاجی طرخان هم کوچک‏تر اما بسیار قشنگ و سه مرتبه چهل چراغ خوبی داشت از گاز روشن کرده بودند پرده بالا رفت قدری مرد و زن به زبان فرانسه گفت‏و گو کردند.
بازی عشق و عاشقی و غیره درآوردند. بعد حقه باز غریبی آمد مردی بود جوان کوتاه قد، زن بسیار خوشگلی هم دارد اسم حقه باز کازنو و حقه بازی را در فرانسه تاسیون می‏گویند بازی‏های غریب در آورد که آدم حریت می‏کرد از جمله ساعت‏های مردم را از بغلشان در می‏آورد.
بدون این که ابدا دستی به کوکش بزند یا بخواباند. مثلا در همه ساعت‏ها سه از شب رفته بود باز می کرد و می‏نمود.
درساعتی چهار از شب رفته بود، دیگری هشت دیگر دو ساعت، قفل بزرگی را باز کرده و قفل نموده داد به معتمدالملک که درحجره‏ای نزدیک به او نشسته بود.
معتمد الملک خودش قفل کرده زور زد باز نشد، قفل را توی چوبی کرده دو سر آن را داده دست مردم بعد به معتمد الملک گفت: تا چند عدد می‏خواهی بشمارم قفل باز شود. معتمدالملک گفت: دوازده، حقه باز یکی یکی شمرد سردوازده که شد گفت: قفل باز شو. یکباره قفل باز شد. کنجفه بازی‏های غریب می‏کرد.




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news37874.html