از آن می‏گریم که بی‏گناهت می‏کشند
هموطن , چهارشنبه 30 شهريور 1384 - ساعت 10:13

سقراط حکیم وقتی که حکم شده بود کشته شود، او را به مقتل می‏بردند.

 

هزارو یک حکایت-سقراط حکیم وقتی که حکم شده بود کشته شود، او را به مقتل می‏بردند. زن و شاگردانش در دنبال و اطراف او گریه کنان آمدند. سقراط از زن پرسید چرا گریه می‏کنی؟ گفت از آن می‏گریم که مقتول واقع می‏شوی. گفت مگر دوست داشتی که من قاتل واقع شده باشم. زن گفت از آن می‏گریم که بی گناهت می‏کشند.
گفت مگر دوست داشتی که باگناهم بکشند. شاگردان گفتند نعش تو را چه کنیم؟
گفت به صحرا اندازید. گفتند از درندگان ایمن نخواهد ماند.
گفت آن چماق مرا برای دفع آنان در نزدیکی دستم بگذارید.
گفتند در آن وقت تو حس و حرکت نداری تا آنان را دفع کنی.
گفت پس چون حس و حرکت در آن وقت نخواهم داشت از اذیت و آزار آنان هم نیز آسیبی نخواهد بود.




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news44418.html