تفاوت با خود بچه ها!
هموطن , يكشنبه 20 آذر 1384 - ساعت 17:40

ستاره زنگ می‌زند و یک دنیا گله از رفتار الهه دارد. وقتی می‌آید اینجا اخموست.

 

قضاوت خیلی سخت است. مخصوصا این که بخواهی در مورد 2 نفر قضاوت کنی که هر دو آنها به نحوی عاطفه تو را با خود درگیر می‌کنند.
ستاره زنگ می‌زند و یک دنیا گله از رفتار الهه دارد. وقتی می‌آید اینجا اخموست، می‌گوید که چرا در برابر رفتارهای الهه نرمش به خرج داده‌ام و به اصطلاح طرف او را نگرفته‌ام.
تلخ است و مرا هم تلخ می‌کند. دخترم است. دوستش دارم. دلم نمی‌خواهد ببینم که در خانه پدرش احساس راحتی و امنیت نمی‌کند، اما الهه هم چیزی از دخترم کمتر ندارد، عروسم است و شده است عضوی از این خانواده. می‌گوید: او برای من قیافه می‌گیرد. وقتی حرف می‌زنم رویش را برمی‌گرداند و جوری وانمود می‌کند که گویی می‌خواهد نفرتش را به من بروز بدهد.
می‌گویم: ستاره دخترم، اشتباه می‌کنی. شاید آن روز از چیزی دلگیر بوده است چرا تلخی می‌کنی؟
می‌گوید: هفته پیش چی؟ چطور تا من بیایم به تصدیق خودتان با همه بگو بخند داشت، اما تا سر و کله من پیدا شد سگرمه‌هایش درهم رفت؟
می‌گویم: شاید مسئله‌ای است که مدتی است ذهنش را درگیر کرده است. به خودت چیزی را نگیر دلت را صاف کن شاید اصلا به تو ربط نداشته باشد.
می‌گوید: اما از شما توقع ندارم با کسی که با من تلخی می‌کند رفتار خونسردانه‌ای داشته باشید.
من هم به اصطلاح کوک می‌شوم. آنقدر خواسته‌اش را به من القا می‌کند که فکر می‌کنم ستاره راست می‌گوید، برای همین هم وقتی الهه را می‌بینم رویم گشاده نیست. تا می‌آیم به خودم بیایم و مثل همیشه قربان صدقه‌اش بروم، یاد حرف ستاره می‌افتم که گفته بود شما حرمت حرف مرا ندارید. تلخ می‌شوم و تلخی می‌کنم و الهه حالش خوب است و بعد کم کم تیره می‌شود. اخم می‌کند و تلویزیون را نگاه می‌کند. سینا هم تلخ می‌شود.
اول با علم و اشاره و بعد یواشکی می‌پرسد:

* مادر چیزی شده چرا اینقدر دمقید؟ شرمنده می‌شوم. اگر به سینا بگویم به خاطر حرف‌های خواهرت است، به او هم برمی‌خورد و خواهد پرسید که یعنی چه من و زنم می‌آییم اینجا و شما با ما رفتار از سر اشتیاق ندارید، چرا که ستاره گفته است، پس ما اینجا چه کاره‌ایم؟
می‌دانم اگر به سینا بگویم قبول نمی‌کند. بنابراین می‌گویم:

* هیچ چیزی نشده مادر، ستاره کمی دمق بود به او فکر می‌کنم. فوری ناراحت می‌شود و می‌گوید:
* حتما کلی از الهه گله کرده است مادر رابطه‌شان را به خودشان واگذار کن. * مگر می‌شود پسرم؟
* می‌بینی که می‌شود چرا که من این کار را کرده‌ام. اصلا نمی‌گذارم درخانه رابطه‌های الهه با دیگران عذابم بدهد. رابطه‌شان را به خودشان واگذار کن!
حرف ساده ولی عمیقی بود. به فکر فرو رفتم. راست می‌گفت، من باید رابطه‌ای را که نمی‌توانم در مورد هیچیک از طرفین قضاوت کنم، به خودشان رها کنم.
این بار که ستاره بخواهد گله آغاز کند حرف سینا را تحویلش می‌دهم. او باید یاد بگیرد که خودش از پس رابطه‌هایش بربیاید و کسی را سپر خود نکند.




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news49198.html