 |
توصيه روز |
 |
 |
:: بازار کامپيوتر :: |
 |
|
:: نکته آموزشی :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|
|
آقا مرتضي سلام! اسبت كجاست؟
|
| | |
 | آقا مرتضي آن نيم رخ سنگي كرانه كيش است كه دههها بوسه خورشيد را ديده بر آبهاي لاجوردي و دهها ستيز صبح را در پس گرفتن رنگ هايش از شب و عبور هزاران پرنده را در راههاي بيشناسه آسمان. او ميداند كه همچو مرواريد در كف دريا نشستن ميتوان. | دکتر یونس شکرخواه
من پدر گرافيک نيستم، پدر گرافيک نوين هم نيستم.
من تنها يک تلاشگرم. اين تعارفات متعلق به جامعه ای است که دنبال سمبلهاست.
اما او سمبل است، چه بخواهد و چه نخواهد، مميز است، مرتضي. ممتاز و اثر گذار.
آقا مرتضي آن نيم رخ سنگي كرانه كيش است كه دههها بوسه خورشيد را ديده بر آبهاي لاجوردي و دهها ستيز صبح را در پس گرفتن رنگ هايش از شب و عبور هزاران پرنده را در راههاي بيشناسه آسمان. او ميداند كه همچو مرواريد در كف دريا نشستن ميتوان.
يك اتود:
چهار سال پيش رفتم دفتر مرتضي خان براي يك مصاحبه. سرحال بود.اين شانس من بود. من عصبانيت آقا مرتضي را ديده ام و اين بار، اين شانس شماست كه عصبانيت آقا مرتضي را نديده ايد. به يادش آوردم يكي از روزهاي سالهاي دور را كه در ساختمان اسكان ميرداماد دمار از روزگار آدمي درآورد كه ايراني نبود و طعنهاي زد به فرهنگ ايرانيها..... روز آن مرد، همان لحظه، در نخستين فرياد مرتضي خان، شب شد. من هم بي نصيب نماندم.... پاشو پسر!.....
مصاحبه انجام شد. آقا مرتضي چند روز بعد آمد دفتر صنعت چاپ و مصاحبه پياده شده از نوار را دوبار ديد. وسواس داشت. 2 سوال مرا كه به نظرش تعريف از او بود حذف كرد. سراغ ليد مصاحبه را گرفت. گفتم انتقاد از شماست! و با اين شيوه نگذاشتم چاقوي آقا مرتضي بر گرده ليد جا خوش كند. شما هم كه ميدانيد چاقوهاي آقا مرتضي همه جا هستند، آويزان از سقفها و روييده در گلدان ها. آقا مرتضي كه رفت اين ليد بر پيشاني آن مصاحبه نشست:
اين گفتوگو يك اتود است، همين و بس. اتود مردي كه گرچه موهايش سپيد شده، ولي تازه ميخواهد بهخودش نهيب بزند، جستجوگر باشد و بيپروا. قرار بود درب اين گفتوگو بر پاشنه تنديسي بچرخد كه از او در كيش برپا شده است، تنديسي كه شناسه جايگاه حرفهاي او در عرصهاي است كه 3 دهه از عمر مرتضي مميز را به خود اختصاص داده است. به اولين سوالم كه جواب داد، حس كردم با يك رئیس قبيله سر و كار دارم. گرچه اين حس را سالها پيش از او گرفته بودم، اما لحن او اين بار تفاوتي معنادار برايم داشت. او تازه چيزي را كشف كرده بود كه از آن با عنوان انرژي ذهني ياد ميكرد، و وقتي حرف خواجه عبدالله انصاري را بهميان كشيد و از مبارزه حرف زد، ترديدي برايم باقي نگذاشت كه اين گفتوگو نبايد به تك و پاتك كشيده شود. معلم گرافيك ايران ميخواست درسهاي خودش را مرور كند تا در اين مرور، قبيلهاش را به نقطهاي تازه بكشاند. با او همداستان شدم، با گريزهايي گاه و بيگاه، تا اين اتود شكل بگيرد، تا تنديس زنده بهنقد تنديس كيش بنشيند.
يك خانه:
يك سال بعد خانهاي در شمال تهران، پاي كوه، دركاشانك، اينجا كاشانه تازه آقا مرتضي است. با دو مرتضي ديگر، تفرشي و كريميان به ديدن آقاي مميز آمده ايم.
روبوسي با لحاظ سبيل آقا مرتضي كه سبيل من در برابرش به رژ لب ميماند با خير و خوشي تمام ميشود! از پلههاي مرمر پايين ميرويم. افسانه خانم نيست. آقا مرتضي ميخواهد پذيرايي كند. معلوم است كه بلد نيست
چند خرمالوي نارنجي درسبدچوبي، كشمشهاي سبز و چند فنجان چاي روي ميزي كه زير تن پوشي دست بافت پنهان است، راه را براي يك گپ وگفت مفصل باز ميكند. آقا مرتضي از خانه تازه ميگويد و كار.
همان اتود اول:
در دفتر كار آقاي مميز به او ميگويم اجازه بدهيد بصريتر صحبت كنم، از ديد من تنديس نصب شده شما در كيش يك فانوس دريايي است. آيا ممكن است اين فانوس دريايي بهقايق زندگي شما جهت ديگري بدهد؟
بله، احساس ميكنم كه حالا كار من خيلي سختتر شده، من گاهي بهخودم در كارها زنگ تفريحي ميدادم. ممكن بود يك كار را حديث نفس خود بدانم و الزاماً بهفكر مخاطب نباشم. اما حالا احساس ميكنم براي هر كاري بايد بهجامعه بيشتر فكر كنم و با زحمت و دقت بيشتر و بهطور تمام عيار خود را در خدمت جامعه قرار دهم..... سابق براين شايد اين قدر مقيد بهرفتار خودم نبودم.... سابق بر اين خيلي مدعي بودم. حالا بهفكر ميافتم كه بايد بيشتر اتود كنم.....
ووقتي ميپرسم براي شما روشن است كه مردم از شما چه ميخواهند، يا اينكه كدام كارتان را ارج نهادهاند و كدام را فراموش كردهاند به من ميگويد:
تصور ميكنم، ولي يقين ندارم و همين حس براي من كافي است. وقتي كه باورم ميشود كه توانايي پرواز در يك كار را دارم، تمام نيروهايم بسيج ميشوند. اين حسي است كه انسان معمولا در جواني دارد و بسيار هم باارزش است، ولي من اعتقاد دارم كه در پيري نيز جستجوگري و پرواز را كه ظاهراً علامت جواني است، نه با انرژي بدني كه با انرژي ذهني انجام ميدهيم. انرژي جوان بيشتر حسي و جسمي است و انرژي پيري بيشتر خردي و ذهني است. انرژي ذهني فرد مسن اصلا كم نيست. بهنظر من انرژي هيچگاه از بين نميرود و كم و زياد نميشود، بلكه شكلش عوض ميشود. هدف من از اين حرفها اين است كه براساس اين انرژي ذهني الان هم، همچنان آمادگي كامل براي كار و خلاقيت دارم........
زندگي آزمايش است نه آسايش. اگر زندگي مبارزه نداشته باشد، ديگر زندگي نيست.
جمله آخري را آقا مرتضي به نقل ازخواجه عبدالله انصاري ميگويد و ميافزايد:
بايد از بالا بهقضايا نگاه كنيم نه از پهلو. چون از پهلو ترسناك ميشود، از بالا آن را مثل يك آزمايشگاه ميبينيم. دنيا يك آزمايشگاه بزرگ است در آزمايشگاه بايد بيشتر فكر كرد نه تماشا
همان خانه:
مرتضي خان پشت به شومينه نشسته و روي برآمدگي بالاي شومينه ده پانزده تنديس ريز ودرشت كنار هم جا گرفته اند و انگار دارند به حرفهاي او گوش ميدهند. در انتهاي سالن، يك در شيشهاي بزرگ بين باغچه و ما فاصله انداخته است. مرتضي خان ابتدا از كسالتي كه دارد گلايه ميكند، اما ديري نمي پايد كه اسب خاطره زين ميكند. چابك سوار ما كه حالا مرتضاي لحظات پيش نيست به حومه كرج ميرود به ييلاقات. ديوار ميكشد، راه ميزند، درخت ميكارد و آب ميزند.نشان را نشانه ميرود،، به بهنود سر ميزن،، به شاملو و كيارستمي. به پاريس ميرود،،جوايز نمايشگاههای بينالمللی را ميگيرد، به فستيوال کن ميرود و برمي گردد، نمايشگاه و بي ينال ميگذارد..........
چشمم به سر سنگي بزرگ نيماي يوش ميافتد، پايين پاي شومينه. او هم دارد به حرفهاي آقا مرتضي گوش ميدهد. چشمم به كتابخانهاي چوبي ميافتد، كنار ديوار ايستاده، انگار نفس نفس ميزند تا گلوگاه انباشته ازكتاب. لابد شش کتاب خود مرتضي خان هم كه در باره طراحی و نقاشی است بينان هاست.
يك كتابچه كه تازه منتشر شده و گوشه هايي از زندگي آقا مرتضي را به تصوير كشيده، جلوي پاي اسب خاطره سبز ميشود. مرتضي خان پايين ميآيد، كتابچه را امضا ميكند. يك كتاب براي سه نفر.
اما من از دو همراهم ثروتمندترم. من كتاب ديگري از ستايش شده ترين گرافيست ايران را دارم درباره كارنامه اش در فاصله سالهاى 1336 تا 1380 به نام طراحي روي جلد؛ با امضاي خودش، با اين عبارت: براي رفيقم يونس.
1336 تا....! اين كه سال تولد من است. پدر گرافيك نوين ايران...... او سمبل است، چه بخواهد و چه نخواهد.........
- يونس! چقدر سيگار ميكشي!
در شيشهاي بزرگ بين باغچه و ما كنار ميرود. بر روي ايواني كه يا ايوان است يا تراس يا حياطي نقلي در حصار درخت وگل؛ ما ميمانيم و چاقوهاي آقا مرتضي كه حالا نثار عيب و ايرادهاي كاشانه جديدش ميشود. او دارد به شيوه خودش اعتراض ميكند. افسانه خانم ميرسد. برمي گرديم به سالن. در شيشهاي بزرگ حالا دوباره بين باغچه و ما جا خوش ميكند. دوباره مينشينيم. اوضاع پذيرايي كه بهتر ميشود، آقا مرتضي دوباره سوار ميشود. اسب خاطره هم كه حالا نفسي تازه كرده ميتازد به شهر ستارهها. حرفها گل انداخته، اما شب هم پاورچين پاورچين آمده و پشت در شيشهاي نشسته
يك موزه، سال 80:
به بچههاي كلاس خبرنويسي گفتهام كلاس نيايند و براي تمرين عملي بروند به موزه هنرهاي معاصر و از نمايشگاهي كه برپاست خبر تهيه كنند. به موزه كه ميرسم دانشجويانم مرتضي خان را در ميان گرفته اند و دارند پشت سرهم ميپرسند تا پاسخهاي اقا مرتضي را براي تكميل خبرهايشان بگيرند. اقا مرتضي از آن وسط با صدايي بلند ميپرسد: اينها شاگردهاي تويند؟
و من تكذيب ميكنم! ميخندد،ازانرژي بچهها ميگويد و ياد جواني ميكند.
همان موزه، سال 82:
نمايشگاه گرافيك 3 قاره به موزه هنرهاي معاصر آمده است. بخشي از نمايشگاه به احترام و به پاس كوششهاي مرتضي مميز، در برگيرنده مجموعه آثار او در دورههاي مختلف است
دي ماه است، مدت هاست آقا مرتضي را نديده ام به تفرشي زنگ زده و گفته با يونس بيائيد موزه، ديدار تازه كنيم.عصر سهشنبه است، فرشيد مثقالي، غلامحسين نامي، محمد احصايي و آيدين آغداشلو، ابراهيم حقيقي، فتحالله مرزبان، مصطفي اسداللهي و امرالله فرهادي و...... سخنها و خاطرهها دارند از مميز....... در آخرين ثانيههاي پيش از آغاز مراسم اعلام ميشود، مميز به دليل بيماري جسمي حضور پيدا نخواهد كرد... دلم ميريزد... آن كاشانه در كاشانك....... فانوس دريايي..... تنديسها..... پرسشها.
همان موزه، چند روز بعد:
آقا مرتضي پشت يك ميز بر روي سن است، كنارش هم فرشيد مثقالي نشسته.
بايد از بالا بهقضايا نگاه كنيم نه از پهلو. چون از پهلو ترسناك ميشود، از بالا آن را مثل يك آزمايشگاه ميبينيم. دنيا يك آزمايشگاه بزرگ است در آزمايشگاه بايد بيشتر فكر كرد نه تماشا.
آقا مرتضي دارد حرف ميزند.
از پهلو ترسناك ميشود.... چرا نمي توانم از بالا نگاه كنم.....
در آزمايشگاه بايد بيشتر فكر كرد نه تماشا...... دارم تماشا ميكنم يا فكر ميكنم ؟
مرتضي مميز دارد حرف ميزند. سالن جاي نشستن ندارد. من و سيد فريد قاسمي وخيليهاي ديگركنار ديوار ايستاده ايم
يک جوان دوست دارد خود را نشان دهد، معترض هم هست، اما من اکنون هيچ اعتقادی به جناحهای سياسی ندارم، رفتم کنارشان و ديدم که توخالیاند. می خواهم تاريخ را به شما ياد آوری کنم. چاقوهای آويزان از سقف يا کاشته در گلدان، جيغی از ته ريهام بود. الان دلم نمی خواهد آن جيغ را هم بزنم. بايد تخمی را پروراند که منطقی باشد.....
گرافيستهاي بينالمللي حاضر در سالن هم بدون مترجم دارند به حرفهاي مرتضي مميزگوش ميدهند. آنها ميدانند او چه ميگويد، نه از حرفهايش، كه از آثارش و از نگاهش به زندگي:
زندگي كوششي لذت بخش است؛ اگر آدم خوب و مثبت ببيند. اين مثبت ديدن صرفا نگاه يك آدم هالو به زندگي نيست؛ بلكه جوهر خوشبختي را كه خاص خوش بختي است، دست كم بو كشيدن است....
45 سال تلاش بي وقفه در عرصه گرافيک معاصر ايران، ايجاد تشکل حرفه ای طراحان گرافيک، خلق فضاهای جديد طراحی، مديريت هنری و گرافيکي بسياری از نشريات معتبر ايران، طراحی صحنه و مطرح ساختن گرافيک ايران در صحنههای بينالمللی و بالاخره تدريس و... از مميز چهره ای منحصر به فرد ساخته، فراتر از مرزهای ايران.
مميز سه فيلم کوتاه هم ساخته كه عنوان يكي از آنها اين بود:
آن که عمل کرد و آن که خيال بافت.
و مرتضي خان همان اولي است: آن که عمل کرد.
او حالا در نمايشگاه گرافيك 3 قاره داشت از خودش ميگفت، بي نقاب و بي پيرايه:
من پدر نيستم؛ پدر گرافيك نيستم؛ پدر گرافيك نوين هم نيستم؛ من تنها يك تلاشگرم. اين تعارفات متعلق به جامعهاي است كه دنبال سمبلها است.
آقا مرتضي راست ميگفت؛ ولي دل من هم دروغگو نيست: او سمبل است، مميز است، مرتضي. ممتاز و اثر گذار.
همان خانه، سال 83:
نه، اين يكي هنوز رخ نداده، يعني الان كه دارم اين مطلب را مينويسم، عيد در راه است! چيزي به عيد نمانده. به كاشانك خواهم رفت، به ديدن تلاشگر؛ به ديدن آقا مرتضي تا جوهر خوشبختي را دست كم بو كشيدن.
آقا مرتضي سلام! عيدت مبارك! اسبت كجاست؟
| | | | | | | | |
|
 |
تحليل |
 |
 |
:: اقتصادی :: |
 |
|
:: فناوری اطلاعات :: |
 |
|
:: روی خط جوانی :: |
 |
|
:: ورزش :: |
 |
|
:: فرهنگ و هنر :: |
 |
|
:: حوادث :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|